حکومت سگ ها از، مسیب اسمعیل نژاد

ساخت وبلاگ

حاکمیت سگ ها قدرتی جز قدرت طبل نبود و سر سپردگان ارباب های دور خود بوده اند ارباب های که تنها اسم شان ارباب باقی مانده بود ولی سگ ها ایمان داشتند که ارباب همیشه ارباب است و برای چاپلوسی و دم تکان دادن خود راهی جز اطاعت نمی دیدند همه ی حیوانات زندگی فقیرانه و مستمندانه ای داشتند همه ی شیران و ببرها و پلنگ ها را با تله ی  ناجوانمردانه اسیر و به سیاه چال،  حبس ابد و اعدام محکوم کرده بودند خرس ها و گرازها هم کاری با سیاست نداشتند پرنده ها هم مخبران خوبی برایشان محسوب می شدند گوسفندها و گاوها همگی تابع حکم سگ ها بودند و آنها را با امید به آینده ی خوب به آینده ی که اصلا منتظرشان نبود ارام میکردند اسب ها هم بعلت عاقبت اعتراض و از دست دادن نجابت و جلالتشان سکوت مطلق کرده بودند تنها چند گله گرگ بودند که به دور از حاکمیت سگ ها و متفرق زندکی می کردند سگ های که باید نگهبان همه ی حیوانات تحت سیطره ی خود بودند از آنها ماننده برده کار می کشیدند و بعنوان محصول تجاری و منبع غذایی بیش از مجاز استفاده می کردند هر روز حیوانات لاغر و ضعیف تر می شدند و سگ ها زیادتر و فربه تر می شدند یک روز که گله را چرا برده بودند هنگام بازگشت سه  گوسفند جوان در پشت تخت سنگ بزرگ قایم شدند تا بتوانند از دست این حکومت خود خوانده ی ظلم فرار کنند سگ ها گله را به طویله بردند اما نگهبان طویله متوجه فرار ان سه گوسفند جوان شد او میدانست که قرار بود فردا این سه گوسفند بهمراه تعدادی گوسفند دیگر  پیش کش ارباب شوند سگ های زیر دست را دنبالشان فرستاد این سه گوسفند با دیدن گله سگ ها بطرف نامعلومی فرار کردن سگ ها شروع به خندیدن کردند که آنجا پرتگاه خطرناک هست اما گوسفندها که میدانستند فردا قربانی می شوند خود را از بالای تپه به پایین که در داخل ان رودخانه ی جریان داشت انداختند و، اب رودخانه انها را با خود برد سگ ها ناراحت از دستگیر نکردن گوسفندها به گله برگشتند.
گوسفندها با ذره ی شنایی که بلد بودند خود را بطرف ساحل کشیدند کفتار لاش خوری از بالای تپه گوسفندها را دید آنجامحلی جالب بود دشت زیبا و سرسبز پر از علوفه های تازه که هیچ شریکی برای خودشان نمی دیدند شروع به چریدن کردند و معنای زندگی را تازه فهمیده بودند حتی حاضر نبودند لحظه ای وارد زندگی قبلیشان بشوند صدای زوزه ی گرگ ها گوسفند را پریشان کرد گویا دشت پر از گرگ بود گرگ ها گوسفندان را دور کردند و علت قدم گذاشتن به قلمروی گرگ ها را پرسیدند گوسفند ها شروع به درد و دل کردن با گرگ ها کردند و از ظلم و جور سگ ها و زندانی کردن و شکنجه کردن سایر حیوانات سخن گفتند رئیس گرگ ناراحت شد و به تمام گرگ ها دستور داد که هیچ گرگی اجازه خوردن این گوسفندها را ندارد و تا پایان عمرشان میتوانند اینجا زندگی کنند رئیس گرگ در فکر بود که دید کفتار وارد قلمروشان شد گرگ ها دورش را گرفتند کفتار با حس غرور گفت اربابم سگ دستور داده تا این سه گوسفند فراری و گستاخ را بهشون پس بدهید و گرنه کاری خواهد کرد که از دنیا امدنتان پشیمان خواهید شد رئیس گرگ با اعصبانیت گفت برو به اربابت بگو این گوسفندها را پس نمیدهد و دیگر به حیوانات ظلم نکند و گر نه با تمام قوای حکومت سگ ها را پایان خواهد داد کفتار پیش سگ ها برگشت و ماجرا را گفت سگ ها با تمام حیوانات جنگی خود مانند سگ ها،  کفتارها، گاوهای خشمگین، کلاغ ها به قلمرو گرگ ها پیش رفتند گرگ ها که تعدادشان یک سوم دشمنشان بود روبروی هم صف کشیدند رئیس سگ گفت بیچاره ها خودتان را بخاطر سه تا گوسفند احمق که از دیروز مرده اند به کشتن دادید و قلمرو ما را افزایش دادید اگر قبول کنید تابع ما شوید و در خدمت ما باشید شما را بخاطر قوم و خویشی که داریم می بخشم وگرنه حتی یکنفرتان زنده نمی گذارم گرگ ها از شدت اعصبانیت شروع به زوزه کشیدنی کردند که تا آن زمان جنگل و حیوانات نشنیده بودند گاوها چند قدم بطرف عقب رفتند و کلاغ ها همگی شروع به پرواز کردن کردند کفتارها پشت سگ ها صف بستند و سگ ها از ترس به همدیگر نگاه می کردند رئیس گرگ با صدای بلند و محکم گفت ای عموزاده های نادان و چاپلوس و خود شیرین و احمق من،  بخاطر قوم و خویشی اجدادی نبود تا الان چند بار شما و حکومت پوچالیتان را نابود میکردم اما دیگر ظلم و جور شما به نهایت رسیده دستور میدهم همه ی حیوانات جنگل را آزاد کنی و گرنه چشم به قوم و خویشی بسته و همه ی شما از بین خواهید رفت و شما حیوانات که اسیر و حیله ی سگ ها را خوردید شما آزاد آفریده شدید و باید ازاد بمانید و ازاد زندگی کنید و آزاد بمیرید و سگ ها جوانمردی که غول رئیس بی مغزتان را خوردید برگردید و زندگی عادی را خودتان ادامه دهید و گرنه در این جنگل همراه کفتارها کشته می شوید کفتار ها به هیچ حکومتی وفا دار نیستند کفتارها شروع به فرار کردن کردند و سگ های زیادی پشیمان شده گرگ ها تمام سگ های که قصد جنگ داشتند را دستگیر کردند و در زندان انداختند و به قلمرو، سگ ها رفتند و، تمام حیوانات،  شیر، ببرها، پلنگ ها و همه را ازاد کردند و سگ های جوانمرد را باز نگهبان گله کردند و صلح را به جنگل برگرداند و ان سه گوسفند را رابط خود در گله کردند


پایان 

آبان 99 مسیب اسمعیل نژاد

مهندس مسیب اسمعیل نژاد پیامک عاشقانه...
ما را در سایت مهندس مسیب اسمعیل نژاد پیامک عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : garne21 بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:54